جدول جو
جدول جو

معنی باغ کبیر - جستجوی لغت در جدول جو

باغ کبیر
(کَ)
قریه ای است در شش فرسنگی جنوبی شهر خفر. (فارسنامۀ ناصری). دهی است از دهستان کوکان بخش خفر شهرستان جهرم که در 16 هزارگزی باختر باب انار و 20 هزارگزی باختر راه شوسۀ شیراز به جهرم در جلگه واقع است. ناحیه ای است گرمسیر و دارای 278 تن سکنه، آب آنجا از چشمه و رود خانه قره آغاج تأمین میشود و محصول عمده آن برنج و غلات و خرما و مرکبات و شغل مردمش زراعت و باغداری و راهش فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باغ بین
تصویر باغ بین
بینندۀ باغ، آنکه به تماشای باغ برود، برای مثال باغ بین را چه غم که شاخ شکست / باغبان راست غصه ای گر هست (اوحدی - ۵۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
ده کوچکی است از دهستان دلفارد بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت که در 70 هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه و بر سر راه مالرو جیرفت به ساردوئیه واقع است و 25 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است از دهستان صوفیان بخش شبستر شهرستان تبریز که در 7 هزارگزی باختر شبستر و 4 هزارگزی شوسه و راه آهن مرند به تبریز واقع است. ناحیه ای است کوهستانی و دارای آب و هوای معتدل و 197 تن سکنه، آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و حبوبات و شغل مردمش زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(غِ وَ)
باغی بوده است در اول حدغور از جانب هرات: منزل نخستین باشان بود و دیگر خیسار ودیگر بریان و آنجا دو روز ببود تا لشکر بتمامی در رسید پس از آنجا به پاررفت و دو روز ببود و از آنجا به چشت رفت واز آنجا بباغ وزیر، بیرون. و آن رباط اول حدغور است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 110 و چ غنی و فیاض ص 115)
لغت نامه دهخدا
(غِ مُ عَیْ یِ)
نام باغی در مغرب تهران میان سید نصرالدین و میدان محمدیه (اعدام) متعلق به خاندان معیرالممالک. (از مجلۀ اطلاعات ماهانه، شمارۀ 98ص 8). آنجا آب انباری و مدرسه ای نیز باین نام هست
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان درختنگان بخش مرکزی شهرستان کرمان که در 24 هزارگزی شمال خاوری کرمان بر سرراه مالرو سیرچ به کرمان واقع است و یک خانوار در آنجا سکونت دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
دهی است از دهستان حومه بخش گاوبندی شهرستان لار که در 3 هزارگزی جنوب باختر گاوبندی و 3 هزارگزی راه فرعی بوشهر به لنگه در جلگه واقع است. ناحیه ای است گرمسیر و دارای 139تن سکنه، آب آن از چاه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و خرما و مرکبات و شغل مردمش زراعت و باغداری و راهش فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(بِ کَ)
ناحیه ای است در آفریقا شامل چند قریه و شهرستان. یاقوت حموی آرد: و کنار هر یک از زابها چندین قریه و شهرستان قرار دارد. سلفی از اصم منورقی حکایت کند که از زاب کبیر است بسکره، توزر، قسطنطینه، طولقه، قفصه، نفزاوه، خطه و بادس، بادس شهری است نزدیک فاس بر ساحل دریا. (معجم البلدان ج 4 ص 365).
ابن خلدون در فصل ’مراکز سکونت بربر در افریقیه و مغرب’ آرد: در طرف بلاد وارکلا در جهت تلول بلاد ریغ واقع است. کنار بلاد ریغ از مغرب بمشرق سرزمینی است شامل متجاوز از 100 شهرستان که مرکز آن بسکره است که یکی از شهرهای بزرگ مغرب باشد. در این سرزمین نخلستانها، کشتزارها، رودها و قریه های بسیاری موجوداست. پس از این بلاد، بلاد جرید (نفطه، توزر، قفصه و بلاد نفزاوه) واقع است که در طرف قبلۀ تونس قرار دارد و بلاد قثطیله نیز نامیده میشود. (تاریخ ابن خلدون چ مصر ج 6 صص 100- 101). در دائره المعارف بستانی آمده است: این بلاد [بلاد ریغ که مرکز آن را ابن خلدون بسکره گوید] اکنون بسه ناحیه تقسیم گردیده است. همه این نواحی در صحرای قسطنطنیه واقع و موسوم به زیبان [جمع زاب] میباشد. ناحیۀ 1 مشتمل است بر 9 قریه یامزرعه و از آن جمله است: بوشعرون، لیخانا، قرفار و تولجه. خرابه های رومانیه، برج، فوقالا، عمری و زاتشه نیز در این ناحیه است و زاتشه شهر آباد و زیبائی بوده است دارای بوستانها و نخلستانهای بسیار که در 1849مورد محاصرۀ فرانسویان قرار گرفته است. ناحیۀ 2 زاب جنوبی است شامل 5 قریه ملیلی، اورال، بنی تیوس، سیره و لیوا. ناحیۀ 3 زاب شرقی شامل قرنجه، سیدی تاجی (مرکز پیشوای مرابطین) ، لیانا، بادیس، زریبه الواد، زریبه احمد شتمه، دروح، سیدی خرلیل، سریانه غرته، سیدی عقبه و بسکره که مرکزهمه این ناحیه بشمار میرود. و در این قسمت نهری است بنام وادی بسکره که در وادی جدی فرومی ریزد. مساحت تمام بلاد زاب 20 میر یا متر است از طرف غرب بشرق و 15 میر یا متر از شمال بجنوب [عرضاً] و ساکنین آن اعراب بدوی و اهالی مغرب و از ریشه های مختلف اند. در بلادزاب نخلستان بسیار است جز در ناحیۀ زاب شرقی که جلگه های آن بر اثر سیلهائی که در فصل تابستان از کوه اوراس در آن میریزد مبدل بچراگاه حیوانات گردیده است.معدن باروت، افعی شاخدار، عقرب سفید و سیاه و گندم از چیزهای فراوان بلاد زاب است. مزارع بلاد زاب کافل احتیاجات اهالی نیست و بناچار با اهالی تلول، مبادلۀاقتصادی دارند و از ایشان غله خریداری میکنند. چون مردم زاب بسیار فعال و اهل کوشش و کارند و بالطبع آمادۀ اکتشاف و اختراع میباشند، فرانسویان ایشان را در کشت تنباکو، برنج، پنبه و خشخاش تشویق میکردند. سطح زاب بسیار نزدیک به آب است و بحدی آبهای زیرزمینی در آنجا فراوان است که آن را دریای زیرزمین مینامند و بسبب وجود چاههای بسیاری که حفر شده مزارع آن بسیار آباد و خرم است، و چندی نخواهد گذشت که تمام بیابانهای آن ناحیه بچمن ها کشتزارهای خرم و سرسبز مبدل خواهد گشت. (دائره المعارف بستانی). و رجوع به نخبه الدهر دمشقی ص 276 و زیبان شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان توابع ارسنجان بخش زرقان شهرستان شیراز که در 74هزارگزی خاور زرقان و یک هزارگزی راه فرعی ارسنجان به کربال در جلگه واقع است، ناحیه ای است دارای آب و هوای معتدل و 56 تن سکنه و آب آن از قنات تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و چغندر و شغل مردمش زراعت وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان حومه بخش کرج شهرستان تهران که در 5 هزارگزی شمال خاور مرکز بخش و در کنار راه چالوس واقع است، ناحیه ای است سردسیر با 70 سکنه و از رود خانه کرج مشروب میشود، باغهای میوه و قلمستان دارد، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، زیارتگاهی بنام پیر دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(غَ مَ دَ / دِ)
بینندۀباغ، تماشاگر باغ، آنکه بدیدن باغ رود:
باغ بین را چه غم که شاخ شکست
باغبان راست غصه ای گر هست،
اوحدی
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان پشتکوه بخش نیر شهرستان یزد که در 24 هزارگزی شمال باختر نیر و در 20 هزارگزی شمال جادۀ نیر به ابرقو واقع است، ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و 596 تن سکنه و آب آن از قنات تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و بادام و زردآلو و هلو و توت و شغل مردمش زراعت و صنایع دستی زنان کرباس بافی وراهش فرعی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(غِبَ)
باغی به اصفهان و یکی از چهار باغ معروفی که در محاسن اصفهان ذکر آن آمده است: باغ بکر همچون دختر بکر آراسته به زر و زیور... کنارش همه نرگس و ارغوان... (ترجمه محاسن اصفهان ص 27)
لغت نامه دهخدا